طوبـــــــــــــــــــــــــــی

بهشتی بــــــــــه وسعت انسان*(نیمه نگاهی به مباحث انسانشناسی در قالب یادداشتهای کوتاه)*

طوبـــــــــــــــــــــــــــی

بهشتی بــــــــــه وسعت انسان*(نیمه نگاهی به مباحث انسانشناسی در قالب یادداشتهای کوتاه)*

نقطه

فلاسفه  نقطه را چیزی موهوم می دانند که هیچ حقیقتی ندارد.

اگر بخواهیم از ناحیه کمیت، نقطه را بررسی کنیم این مسأله درست است؛ نقطه نه طول دارد و نه عرض  نه ارتفاع.

اما همین نقطه اگر نباشد بسیاری از کلمات خوانا نبودند. اختلاف بیت سبعون و تسعون(هفتاد و نود در عربی) به خاطر نبودن نقطه است. نقطه فاصله زیادی می تواند ایجاد کند. نقطه می تواند مجرم را محرَم کند و حُر را خر.

انسان نقطه‌ای است که وظیفه دارد اشیاء عالم را نقطه‌گذاری و خوانا کند و خدا را از غیر او جدا نماید.

از زندگی دنیا تا دنیای زندگی

شن زار و جریان آب

آبی که در شنزار جریان داشت مرا با خود همراه کرده بود. آرام قدم می زدم و به تماشای آن مشغول بودم...

سوالی برایم پیش آمده بود؛ چرا این آب به این شدت به شنزار فرو می‌رود؟ اگر اینجا شن نبود سرعت جریان آب خیلی بیشتر بود. اما آب آرام آرام حرکت می کرد و بسیار کند جلو می رفت چون شنها آب را می بلعیدند و در خود فرو می بردند. عابری را دیدم که از روبرو می آمد سلام کردم و گفتم از کجا می آیی؟ گفت از دهکده پائین. از من پرسید اینجا چه می‌کنی؟ گفتم مشغول تماشای منازعه آب و شنها. از کلماتم همه خیالاتم را کشف کرد، به من گفت: اگر می دانستی این آب پر از خار و خاشاک وقتی از دهکده پائین از قنات بیرون می‌آید چه خنک و گوارا و زلال است، برای تماشا به آنجا می‌رفتی!

همه افکارم را به یکباره منهدم کرد؛ فکر هدایت آب به جای دیگر، تصفیه آن، و جمع آوری آن در یکجا...

نمی توان جلوی جریان زندگی در شنزار دنیا را گرفت باید این آب به شنزار فرو رود تا خالص و پاک و گوارا گردد. آب اگر در یک جا بماند می‌گندد.

زندگی دنیا همان عبور از بین شنها و سنگها و گیاهان است و مرگ ورود به دنیای زندگی.

مترسک

مترسک یکی از اختراعات بزرگ بشر است. و شاید یکی از اولین اختراعات.

مترسک؛ از خود هیچ اختیاری ندارد، و فقط از حریم یک نفر یا یک اندیشه دفاع می کند.

مترسک مواظب است کسی وارد خط قرمزها نشود. مترسک خودش هیچ نمی داند و نمی تواند چیزی بگوید و هر چه به او دیکته می شود خوب بیان می کند. مترسک در زمانهای سابق کاربردهای متفاوتی داشته است؛ در زمان انسانهای اولیه، مترسک برای ایجاد حس امنیت بکار می رفته  و هدف دیگری نداشته. در یونان باستان نقش اندیشمندی را داشته که از ماهیات عبور کرده و به پر و پای هستی پیچیده است. در میان عرفا کسی است که از مظاهر به ظاهر رسیده و تجلیات را پشت سر نهاده است. در میان سیاسیون کسی است که از یک اندیشه یا یک شخص دفاع می کند و خود را منجی جامعه می داند.

مترسک ها در همه عرصه ها حضور دارند. بسیاری از روحانیون مترسک تقوی هستند و بسیاری از مردم مترسک شخصیت اجتماعی. نویسندگان مترسک ادمهای فهیم و شاعران مترسک خیالات.

اگر بخواهی مترسک نباشی باید اراده و اندیشه ات را بکار بگیری و از تقلید و و تکرار و هضم شدن در عادات و رفتارهای جامعه پرهیز کنی! باید از مرز ادعا بگذری و به سرمنزل عمل اقامت گزینی.

سُها

 

سُها ستاره کم فروغی است در صورت فلکی دب اکبر و در کنار ستاره های پرنور دیگر، توان خودنمائی چندانی ندارد.

تمایز سُها از دیگران بواسطه نور ضعیف و جثه نحیف و جلوه لطیفش است. تواضع سُها، این ستاره را کانون توجه‌ها قرار داده است چرا که محکی است برای ضعف و قوت دیدگان. در زمانهای گذشته برای فهمیدن اینکه چشمشان ضعیف شده یا نه این ستاره را معیار قرار می داده‌اند.

خشیت چگونه رفعتش بخشیده در آسمانی که ستارگانی نامتناهی دارد.

تواضع چه ارزشی به صاحبش می بخشد!

از چرخش تا گردش و از گردش تا جهش

به بهانه تولد فرزندم محمد

سیاره رنج؛ اسمی است که برای زمین نهاده اند هر کس از این سیاره خاطره ای دارد. در نگاه دقیقتر هر کس خود یک سیاره است که دور خود در حرکت است خود هم محور است و هم متحرک.

اگر خدا اتشفشان اشک را نیافریده بود خیلی زود این سیاره متلاشی می شد.

از اولین لحظه فراق از رحم مادر، رنجمان اغاز شد خانه و کاشانه تاریک عادت و استمرار و بی تحرکی را از دست دادیم و در فراقش فریادها از نهادمان برامد. درد داشت.

بزرگتر شدیم رزق و روزی راحت را از دست دادیم ما را از شیر مادر گرفتند دردی مضاعف داشت باز هم فریادمان برامد.

کم کم اغوش پر مهر و محبت را هم از دست دادیم، باید راه رفتن می اموختیم باید زمین می خوردیم پدر و مادر کمک خود را از ما دریغ کردند...بلاخره ایستادیم، زمین خوردیم، زخم برداشتیم و باز هم گریه کردیم.

بزرگتر شدیم و باید حرف زدن را یاد می گرفتیم و گریه کردن را با حرف زدن جابجا می کردیم. لحظه شکوهمندی را تجربه کردیم ان لحظه ای که موفق شدیم به گفتن "بابا"

ما که معنایش را نفهمیدیم اما نمی دانم چرا این موفقیت اینقدر برای دیگران لذتبخش و دلنشین بود. انگار ارزوی بزرگی را براورده کرده باشیم... حرف زدن را اموختیم اما نتوانستند ابزار گریه را از ما بگیرند.

در اوج محبوبیت و زمانی که هم راه می رفتیم و هم حرف می زدیم و شیرین زبانی می کردیم خداوند به ما خواهر یا برادری عنایت کرد... انگار جایمان را تنگ کرد دیگر کانون توجه ها نبودیم بد اخلاقی کردیم، شیشه شکستیم، قهر کردیم اما کسی ما را ندید و بیشتر طرد شدیم.

چه رنج عمیقی کشیدیم و باز هم در خلوت خود گریستیم...

بزرگ شدیم، ازدواج کردیم، و بازی زندگی را به تماشا نشستیم... رنجهایمان بخاطر این بود که به دور خود می چرخیدیم و خود را معیار همه چیز می پنداشتیم... اما امروز دیگر غم و غصه خودمان گریه مان را در نمی اوَرَد، غم و غصه بچه ها، دوستان، اقوام و... جایگزین غصه های خودمان شد... آری ما از چرخشِ وضعی، به گردش، انتقال پیدا کردیم... خداوند را بر این نعمت سپاسگزاریم. به امید ان روز که از گردش هم به عالم ارامش و سکون، جهش کنیم.

غزل

به نام خدا

هر شعری که سروده می شود، انعکاس احساسات و عواطف شاعر ان است. غزل عمیق ترین و تاثیر گذارترین تلاش هر شاعر برای تسخیر دیگران است. غزل بیتی دارد که شاعر در ان نام و نشانی خود را اشکار می کند و به اصطلاح تخلص خود را بیان می دارد. معمولا اخرین بیت هر غزل بیت تخلص است.

اما در بین همه ابیاتِ یک غزل، یک بیت برجسته است که به ان بیت الغزل می گویند. بیت الغزل قالبی است اراسته، معنائی دلنشین و جایگاهی عمیق و دقیق دارد. گاهی همه ابیات یک غزل، ابرو و اعتبار خود را مدیون بیت الغزلند و زیبائی خود را از همین یک بیت گرفته اند.

سراینده غزل عالم هستی، بیت الغزلی دارد بنام انسان.همه بیتهای دیگر که همان موجودات عالم هستی اند، به اعتبار انسان به وجود یافته اند. این بین الغزل، گاهی ارتباط خود با سایر ابیات را فراموش می کند.

مهم تر اینکه... بیت الغزل شعر وجود جهان، بیت تخلص ِ شاعر هم هست!؟ ...و شاعر خودش را در اعماق این بیت به ستایش نهاده است.

تبارک الله احسن الخالقین

فرهنگ

تمایز انسان از حیوان به فکر اوست. فکر ابتدا ناگهانی به ذهن خطور می کند و بسیاری در همان ابتدا رهایش می کنند و بعضی ها انرا می پرورانند و انتشارش می دهند. پس از گذشت مدتی این فکر رشد کرده و به سایر افراد سرایت می کند.

بعد از اینکه این فکر غلبه یافت و فکر اکثریت یک اجتماع شد باید متولد می شود بایدی که از سرچشمه عقل یا احساس یا نیاز و... اب می خورد.

این باید هم کم کم سرایت می یابد و بایدها ایجاد می گردند و گذر زمان این باید ها را اموری مسلم و قطعی قرار می دهد به نحوی که هیچ کس نمی تواند با ان مقابله کند یا انرا ترک نماید. و به این می گویند فرهنگ.

فرهنگ ارزشمندترین میراث یک ملت است. هویت هر ملتی به فرهنگ اوست.

بشر تاریخ ساز است. انسان اهل تمدن است و این رود جاری در بستر زمان همچنان در جریان است.

همه می توانند در ساخت فرهنگ سهیم باشند چه با فکر، ایده، عمل، ابزار و ...

فرهنگ ساختمان مرتفعی است که هر کسی با افکار و اعمالش آجری بر آن می نهد. بعضی ها این فرهنگ را معماری می کنند. مثلاً در فرهنگ عمیق اسلامی ایرانی معمارانی بزرگ چون حافظ و سعدی و مولوی و... سهم بسزائی داشته اند.

بگذریم؛ غرض از ذکر این مقدمه این بود تا بگوئیم هر اندیشه و فکری که به ذهن خطور می کند نه فقط برای ما مفید است بلکه فرهنگ و تمدن و تاریخ بشری را می تواند تحت تاثیر خود قرار دهد.

نوروز میزبانِ غدیر

زمین به دور خود چرخید و چرخید و در هر چرخش یک قدم هم به جلو نهاد تا در ضمن چرخش365 روزه خود گردشی هم بدور آفتاب کرده باشد.

ما این لحظه شکوهمند موفقیت زمین را جشن می گیریم چرا که موفق به گردشی کامل به دور خورشید شده است.

اما عید واقعی و جشن حقیقی ان هنگامی است که تو فقط بدور خور نچرخی بلکه گردشی هم بدور آفتاب حقیقتِ انسان کامل نمائی!

شاید سرّ اینکه عید غدیر خم سال یازدهم هجری با عید نوروز سال دهم هجری شمسی همزمان گشته همین نکته باشد.

اولین غدیر مطابق گشته با نوروز یعنی همانگونه که طبیعت در نوروز دوباره زنده می شود و رویش آغاز می گردد تو هم در عید غدیر و طواف به دور انسان کامل احیاء می گردی و رویش ملکوتیت آغاز می گردد.

اللهم اجعنا من المتمسکین بولایه علی بن ابی طالب علیه السلام

عیدتان مبارک   

رقیب

رقیب(گردنکش) 

کسی که گردن(رقبه) تو را گرفته و تو را
به زور به سوئی می کشاند، نه توان فرار داری و نه توان مبارزه؛ اما لحظه ای به
مبداَی متعالی متوجه می شوی و دیگر جبر رقیب فراموش میشود، وقتی به خود می آیی
میبینی در کمال آزادی هستی.

آری تو دارای  یک رقیب نامیمون و نامبارک هستی که از جنس خود توست؛ نه توان فرار از دستش داری و نه لحظه ای تو را رها می کند. تنها راه رهایی مبارزه با اوست، نه یک لحظه بلکه یک عمر، نه یک جا بلکه همه پهنه عالم هستی و هر جا که تو هستی، نه از مقابل بلکه از درون و از همه طرف.

عجب رقیب نامردی که با سلاح خود تو به تو حمله می کند با چشم تو و گوش تو...

اما ...تو یک سلاح دیگر هم داری که رقیبت ندارد و ان آه و اشک است.

گریه تو را به مبداَ تو گره میزند و آنجا جای رقیبان و نامحرمان نیست.

پس هر وقت که گونه هایت نمناک شد و به منبع وصل شدی، به خودت تبریک بگو که به حریم جانان بار یافته ای و هوای نفس را شکست داده ای.

امارت یا اسارت؟

امارت یا اسارت؟

انسان حقیقتی است ورای ماده که از ان به روح, نفس, روان, جان و... تعبیر می شود.

هر کدام از این الفاظ به یک اعتبار به انسان اطلاق می شود؛ بنابرین تعبیراتی مثل روح من یا نفس من صحیح نیست زیرا من, خود روح و خود نفس هستم. اری تعبیر جسم من, درست است؛ چون جسم مرکب روح و به تعبیر بعضی فلاسفه, مرتبه نازله ای از روح است.

این روح یا حقیقت انسان همان چیزی است که با لفظ "من"(انا در عربی) به ان اشاره می کنیم.

دل تعبیر اشناتری است از حقیقت انسان است. دل؛ کانون عواطف و احساسات, گوهر یکدانه انسان, جام جهان نما برای سیر در افاق.

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد       انچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است       طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

...

این حقیقت امری شگفت انگیز و جالب توجه است؛ گاهی بر مسند امارت می نشیند و گاهی در ذلت اسارت به سر می برد.

دل اگر امیر قوای خویش گردید حقیقت تو را به جایگاه راستی می رساند.(فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر)

اگر امارت را به دل سپردی: وقتی وقتی قوهء غضبیه دستور می دهد که حمله کن, پرخاش کن, تند خوئی کن, دل می گوید: نه اینجا جای تندی و پرخاش نیست.

وقتی که قوه شهویه امر می کند: ببین, تماشا کن, برو... دل جلوی او را می گیرد و می گوید اینجا جای التذاذ نیست.

و زمانی که قوه عقلیه دچار شک و تردید میگردد, دل است که می گوید قوی و محکم باش تا شک در تو رسوخ نکند. و این یعنی اینکه دل امیر وجود توست.

اما اگر دل اسیر شد؛ قوه غضبیه میگوید تندی کن و تو به دیگران پرخاش می کنی. شهوت می گوید لذیذ است, تماشا کن و تو در اسارت هوی و هوس حرکت می کنی. و عقل تو  دائما در شک و تردید وجود نازنینت را سست و بی بنیاد می کند.

پس دل میتواند امیر باشد یا اسیر!

این مهم ترین دوراهی است که تو در ان حق انتخاب داری!

تصمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــم بــــــــــــــــــــــــــــــــــــا توســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت!؟