شن زار و جریان آب
آبی که در شنزار جریان داشت مرا با خود همراه کرده بود. آرام قدم می زدم و به تماشای آن مشغول بودم...
سوالی برایم پیش آمده بود؛ چرا این آب به این شدت به شنزار فرو میرود؟ اگر اینجا شن نبود سرعت جریان آب خیلی بیشتر بود. اما آب آرام آرام حرکت می کرد و بسیار کند جلو می رفت چون شنها آب را می بلعیدند و در خود فرو می بردند. عابری را دیدم که از روبرو می آمد سلام کردم و گفتم از کجا می آیی؟ گفت از دهکده پائین. از من پرسید اینجا چه میکنی؟ گفتم مشغول تماشای منازعه آب و شنها. از کلماتم همه خیالاتم را کشف کرد، به من گفت: اگر می دانستی این آب پر از خار و خاشاک وقتی از دهکده پائین از قنات بیرون میآید چه خنک و گوارا و زلال است، برای تماشا به آنجا میرفتی!
همه افکارم را به یکباره منهدم کرد؛ فکر هدایت آب به جای دیگر، تصفیه آن، و جمع آوری آن در یکجا...
نمی توان جلوی جریان زندگی در شنزار دنیا را گرفت باید این آب به شنزار فرو رود تا خالص و پاک و گوارا گردد. آب اگر در یک جا بماند میگندد.
زندگی دنیا همان عبور از بین شنها و سنگها و گیاهان است و مرگ ورود به دنیای زندگی.